ماجرای تحول جوان باستانگرای لرستانی که با ۵۵۰ بخیه مدافع انقلاب شد
از گرایش به زرتشت تا محبت امام خمینی ره
شهریار دلفان جوان بصیر لرستانی در گفتوگویی تفصیلی در مورد گرایش به باستانگرایی و سپس تحول در زندگی شخصی و دفاع از انقلاب و اسلام و حمله فجیع نوچههای منافقین به مغازه و مجروحیتش میگوید و در آخر این مصاحبه، اشارهای به تبعات این حادثه بر زندگی شخصیش میکند
به گزارش امید لرستان، از دیرباز نام مردان دیار لرستان با شجاعت و دلاوری پیوند خورده و تاریخ قدیم و معاصر استان پر است از اسامی که هیچ کم از اساطیر باستانی ندارند و حتی شهامت آنها چه بسا از بسیاری از قهرمانان ملی بیشتر است.
شهدای لرستان آیینه تمام نمای شجاعت و مهابت در تاریخ معاصر لرستان هستند از مسیح لرستانی کردستان یعنی شهید محمد بروجردی گرفته تا سید فخرالدین رحیمی که شجاعت او تحسین رهبر انقلاب را در برداشته و تا شهیدان هاشم پورزادی و توکل مصطفیزاده و اسد حسنوند و شش هزار لاله پرپر دیگر استان که زندگی هر کدام از آنها به زیور دلیری آراسته شده است.
سلسله ملکوتی شهدا با اینکه از بین ما رفتهاند اما مرام آنها از بین رفتنی نیست و تبعیت از سیره و سلوک آن ها هم میتواند خالق جوانمردانی باشد که در هر عصری از ناسوت اثبات کنند که مردانگی هنوز زنده است و نفس میکشد.
چند صباحی است که خداوند افتخار آشنایی با یکی از این جوانمردان غیرتمند را به نگارنده عطا کرده است. غیورمردی که روشنگری و لحن صادقانه و بیآلایشش در فضای مجازی، عصبانیت مزدوران منافق را برانگیخت و اوباش، رسما فتوای مرگ او را در اینستاگرام صادر کردند. شخصیت جذاب و البته سرگذشت پر فراز و نشیب شهریار و مشکلات این جوان ما را بر آن داشت که چند ساعت وقت او را بگیریم و گفتوگویی ترتیب بدهیم به امید اینکه این قال و مقال، دلگرمی برای رهروان طریق حق و تلنگری برای ظلمت نشینان راهگمکرده باشد و البته مسئولان غافل که با سهلانگاری خود در رسیدگی به اوضاع این جوان در حق او و خانوادهاش ظلم کرده سر خط بیایند.
تیترهای این مصاحبه:
ماجرای تحول جوان باستانگرای لرستانی که با 550 بخیه مدافع انقلاب شد!
سلاخی روشنگر جهادی توسط داعشیها و بیتفاوتی مدیران لرستانی
جوانی که با 550 بخیه در اغتشاشات لَتوپار شده بود ورشکست شد
حمله 5 اوباش با ماشین پلاک تهران به مغازه جوان لرستانی
*امید لرستان: معرفی کوتاهی از خودتان داشته باشید
شهریار دلفان، 31 سال سن دارم و متولد شهر خرم آباد هستم متأهل، صاحب یک دختر و یک پسر و الحمدالله مسلمانزاده هستم و به این قضیه افتخار میکنم.
* امید لرستان: جناب دلفان کمی در مورد خود بگویید؟
بنده در دوران نوجوانی شخصیت آرامی داشتم و شر و شور نبودم، دنبال این نبودم که در کلاس کسی را تهدید کنم الان هم سعی میکنم مشکلات را در آرامش حل کنم و همیشه عاشق این بودم که با آمدن محرم لباس مشکی به تن کنم و تا آخر محرم نیز، لباس مشکی را از تن درنمیآوردم. مدام مداحی گوشی میدادم و خیلی به این مسئله علاقه داشتم
**جوان بودن و نداشتن اطلاعات کافی من را به سمت باستانگرایی سوق داد
اما کمی که بزرگتر شدم و بعداز اینکه متاهل شدم، در بین سالهای 89تا91، جریاناتی به نام باستانگرایی در ایران شکل گرفت با این شعار که ما در ایران تاریخ و تمدن داشتهایم و اسلام و ایران را مقابل یکدیگر قرار میدادند. میگفتند مسلمانان، تمدن و پادشاهی شما را از بین بردهاند. من نیز جوان بودم و آگاهی لازم را نداشتم و کسی هم نبود راهنماییام کند.
درک من از تاریخ کم بود و مطالعهای هم نداشتم، نمیتوانستم درباره اسلام و احکام آن بهدرستی تجزیه و تحلیل کنم و مشکلات دوران پادشاهی ایران را بررسی کنم و حق را از باطل درست تشخیص بدهم. لذا خواسته یا ناخواسته وارد این جریانات باستانگرایی شدم. کمکم از مسیر امامحسین علیه سلام فاصله گرفتم. این فاصله هر روز بیشتر شد تا زمانی که ارتباطم با اسلام و معنویت قطع شد. میگفتم اینها دشمن ما هستند؛ وقتی ما خودمان در دوران باستان دین و تمدن داشتهایم، چرا باید دین بیگانه را بپذیریم و به آن عمل کنیم.
همین طوری جلو میرفتم؛ اما ذهن جستوجوگری داشتم و ساده از کنار قضایا عبور نمیکردم. وقتی از اسلام فاصله گرفتم و وارد باستانگرایی شدم، درباره دین زرتشت و آیین ایران باستان و فرهنگ آن تحقیق کردم. هرچه بیشتر جلو میرفتم، رضایتم کمتر میشد. تا جایی رفتم که دو جلد کتاب اوستا را خریداری و مطالعه کردم. کتابهای قدیمی از چاپ دوره پهلوی بودند. کتابها را خطبهخط و بندبهبند خواندم؛ اما به چیزی که میخواستم نرسیدم.
** تحقیق در مورد دین مسیحیت، پایم را به کلیسای پطرس در تهران کشاند
حتی به سمت تحقیق درباره آیین مسیحیت هم رفتم و سری به کلیسیای پطرس واقع در خیابان 30 تیر تهران زدم و تحقیقاتی هم در مورد این دین انجام دادم ولی به هیچ عنوان محتوای این دین برای من راضی کننده نبود به ویژه بخش مست کردن آن! همیشه احساس میکردم نیمه گمشدهای دارم که باید آن را پیدا کنم. من از اسلام فاصله گرفته بودم که چیزی بهتر از آن پیدا کنم؛ اما دیدم که چیز بهتری درکار نیست، این شد که به دنبال مباحث فلسفی رفتم.
*چرا فلسفه را انتخاب کردید؟
سؤالاتی در ذهن داشتم که کسی نمیتوانست به آنها پاسخ دهد. خودم بهدنبال پاسخ این سؤالات رفتم. منشأ آفرینش را جستوجو میکردم. میخواستم بدانم زمین چگونه تشکیل شده است؟ اگر از اتم تشکیل شده، اتم از چه چیزی تشکیل شده؟ از هیچ سایت و مقاله و کتابی، جواب دقیقی پیدا نکردم که من را نسبت به این سؤالات راضی نگه دارد. این مسئله من را اذیت میکرد؛ بهگونهای که شبها نمیتوانستم بخوابم.
شبها تا صبح به سقف خیره میشدم و به این فکر میکردم که مثلاً آهن از چه چیزی تشکیل شده است. اگر از سنگ تشکیل شده، سنگ از چه چیزی تشکیل شده است. آنقدر عقب رفتم که به اعتقادات بنیادی رسیدم.
به مرحله جنون رسیده بودم؛ شبها دست و پاهایم شروع به لرزیدن میکرد و رعب و وحشتی در من ایجاد شده بود. آرامش از من سلب شده بود. چند روحانی به پست من خوردند که سطح علمی بالایی نداشتند و وقتی که سوال هایم را از آنها مطرح می کردم، میگفتند سراغ این مسائل نروید؛ کفرآمیزند. میگفتم من دنبال کفر نیستم؛ اما میخواهم جواب سؤالاتم را بگیرم. این حالت جنونآمیز، خانوادهام را اذیت میکرد.
*امید لرستان: مربوط به چه سالی است؟
ج: چهار پنج سال پیش؛ تقریباً سال 95. در این چندسال من علاوه بر زرتشت، درباره پیامبران و ادیان دیگر نیز مطالعه و تحقیق کرده بودم. خلاصه که حالت بدی داشتم، پرخاشگر شده بودم و کسی هم نبود که پاسخ سؤالاتم را بدهد، بعضی روحانیون هم میگفتند این مسائل کفر است!
**بازهای از زمان هم عکس هیتلر را در مغازهام نصب کرده بودم
از آنجاییکه علاقه زیادی به تاریخ تمدن ایران داشتم، در بازهای که یهودیان وارد دربار خشایارشا میشوند و تصمیمات حکومت به دست اِستر یهودی میافتد از یهودیان متنفر بودم. در تحقیقی که درباره حضرت موسی و سرنوشت او داشتم به مسائلی مانند رهاکردن قوم یهود از دست فرعون و سپس گوسالهپرست شدن آنها و فتنهانگیزیهایشان در تمام دنیا رسیدم که باعث تنفر بیشتر من از یهودی های صهیونیست شد.
بازهای از زمان هم عکس هیتلر را در مغازهام نصب کرده بودم و برخی دوستان از علت این کارم میپرسیدند که علت را در تنفر از یهودیان بیان میکردم زیرا هرچه فتنه غیراخلاقی و غیرانسانی و غیردینی در جهان است توسط یهودیان انجام شده است. ازاین جهت با شخصیت هیتلر موافق بودم بهخصوص که در روز سیزده فروردین هم چند هزار ایرانی بیگناه را با توطئه استر یهودی و به دستور خشایارشا، به قتل میرسانند این کینه در من وجود داشت.
**آنگاه که هدایت شدم
همین طور دنبال سوالات خودم بودم که روزی در اینستاگرام با ترجمه یکی از آیات قرآن کریم مواجه شدم، قطعه آهن گداختهشدهای را تصور کنید که آب سردی روی آن بریزند این آیه همان تأثیر را روی من داشت و انگار آرامشی بر روح و جان و قلب من وارد شد. انگار چیزی که تمام این مدت، دنبالش بودم را پیدا کردهام.
الان مضمون آیه را فراموش کرده ام فقط میدانم صوت عبدالباسط بود که خیلی تحت تأثیر آن قرار گرفتم من همیشه در زندگیام، انسان منطقی بودم. این آیه جواب سؤالاتم را به من میداد. بعد از آن اپلیکیشن ترجمه صوتی قرآن را دانلود و نصب کردم سعی کردم از طریق ترجمه با قرآن ارتباط برقرار کنم.
کتاب قرآن را آوردم و همزمان متن و صوت ترجمه را مطابقت میدادم و هر چه جلوتر می رفتم و ارتباطم با قرآن بیشتر می شد پاسخ سوال های بی جوابم را از آیه های مصحف شریف می گرفتم از فلسفه آفرینش و خلق انسان گرفته تا سایر مسائل بنیادی که در بیرون جوابی برای آن ها پیدا نکرده بودم و در یک کلام هر آنچه را که می خواستم قرآن یک جا به من داد.
آن آرامشی که میخواستم وارد زندگیام شده بود و اهل رعایت احکام اسلام شده بودم و کمکم فرزندانم را نیز به نماز تشویق کردم و اکنون آنها با اینکه به سن تکلیف نرسیدهاند، با اصرار خودشان نماز میخوانند. این بزرگترین ثروتی است که خدا به من داده است.
**هدایت من سبب هدایت بسیاری از دوستان و فامیل شد
*امید لرستان: عمر این تحول و اتفاقات پیرامون آن چقدر بود؟
این تحول از سال 98 آغاز شد و در این مدت به خیلی مسائل دیگر نیز رسیدم که به نظر میآید میتوانم آنها را به یک کتاب تبدیل کنم. به همین شکل پیش رفتم، نماز و روزه را شروع کردم. همسرم از ابتدا به معنویات اسلامی توجه داشت اما حالا من دوباره به این مسیر برگشته بودم، خانواده و اطرافیان را بیشتر از قبل به احکام الهی تشویق میکردم. بسیاری از دوستانم را که شبیه خودم بودند، یا بسیاری از فامیل را که تحت تأثیر تهاجم فرهنگی از معنویات فاصله گرفته بودند را طبق آیات قرآن به بازگشت به این مسیر تشویق و ترغیب کردم.
این آگاهیبخشی بهگونهای بود که نگاه بدبینانه آنها نسبت به اسلام از بین رفت و اکنون خودشان نیز دیگران را به آمدن در این مسیر تشویق میکنند. طبق تحقیقاتی که داشتم، همیشه از تاریخ امریکا بدم میآمد و آنها را تجاوزگر میدانستم چون قبل از ورود آنها به این قاره، بومیها در امریکا با صلح و بهخوبی زندگی میکردند اما با ورود اروپاییها به این قاره، چنان بلایی بر سر این بومیان آورده شد که امروزه فقط اسمی از سرخپوستان باقی مانده است.
دیگر هیچ نشانی از فرهنگ و مردم و رسوم آنها باقی نیست اخیراً هم خبری مبنیبر کشف گوردستهجمعی کودکان بومی کشور کانادا منتشر شد. این نفرت در من از آنها وجود داشت؛ چون آمریکا کارهای ضدبشری زیادی انجام داده بود وسابقه قتل عام دسته جمعی مردم ژاپن با بمب اتم و تا قتل عام مردم ویتنام و دیگر کشورها را در کارنامه داشت ، این ضدیت را همچنین درباره سیاستهای استعمارگرایانه انگلیس که بانی قحطی بزرگ در ایران در جنگ جهانی اول را نیز داشتم و می دانستم در جریان این اتفاق نزدیک به 10 میلیون ایرانی از گرسنگی تلف شدند. با شوروی نیز مشکل داشتم. زیرا انگلیس و شوروی باعث تجزیه کشور پهناور ما شده بودند.
این طرز تفکرم قبل از آشنایی با ماهیت انقلاب اسلامی ایران بود. گذشت تا اینکه با آرمان های امام خمینی ره گرایش پیدا کردم
*امید لرستان: چطور به امام خمینی ره و انقلاب اسلامی گرایش پیدا کردید؟
در چند کلمه و عنوان می توانم این گونه پاسخ بدهم ، استکبار ستیزی، ضدیت با صهیونیست ، مخالفت با پهلوی، شخصیت معنوی امام خمینی، اسلامی بودن انقلاب، رونق مجالس اهل بیت علیه سلام در دوران انقلاب اسلامی و حفظ کردن تمامیت ارضی ایران در زمان انقلاب، من را عاشق شخصیت امام خمینی ره و گرایش به انقلاب کرده بود.
**امام خمینی و شهدا هدایت من را تکمیل کردند
من با خاندان پهلوی مشکل داشتم؛ زیرا معتقد بودم که ما نمیتوانیم دوستِ قاتل اجدادِ خویش باشیم. پهلوی در لرستان قتل عام راه انداخته بود. آنها حق زندگی را از ما گرفتهاند. سپهبد امیراحمدی تا جایی پیش رفته که لقب قصاب لرستان را به او دادهاند. این عمق فاجعه را نشان میدهد. علاوه بر آن باعث تجزیه ایران شده بودند و چندین نقطه از ایران را بخشیده بودند پس اصلاً قبل از اینکه گرایشی به امام خمینی و جمهوری اسلامی داشته باشم، با پهلوی ضدیت داشتم.
بعد از آن با شخصیت شهدا و دفاع مقدس آشنا شدم چرا که در تحقیقاتم به این نتیجه رسیده بودم که شهدای انقلاب و دفاع مقدس انسان هایی بزرگی بودند و با توجه به اینکه دستمان از سلاح خالی بود ولی با ایمان و اعتقادشان از آرمان های امام و انقلاب و کشور تا سرحد جان دفاع کردند گاهی خودم را سرزنش میکردم و میگفتم خدایا چه میشد اگر مرا در آن دوره متولد میکردی تا در کنار این افراد میجنگیدم. در خلوت گریه میکردم و دوست داشتم تا کنار آنها پرپر میشدم.دیگر مادیات برایم بیاهمیت شده بود. دوست داشتم فرد ثروتمندی باشم و به فقرا کمک کنم؛ اما برای مادیات نمیجنگیدم تا معنویات را از دست بدهم.
** تصویر شهدا را جایگزین تصویر هیتلر در مغازهام کردم
چندسالی در تهران زندگی میکردم و ازآنجاییکه بزرگراهها به نام شهدا بودند، همیشه نام شهدا را درنظر داشتم. شهید همت، چمران، خرازی و… . همه شهدا عزیز و گرامیاند، اما بهواسطه اینکه نام این شهدا را میدیدم، ملکه ذهنم شده بودند. دوست داشتم کاری انجام دهم تا از یاد آنها پاسداری کرده باشم. جنگی هم نبود که بخواهم به جنگ بروم. قاب عکس بزرگی از شهدای شاخص دفاعمقدس آماده و در مغازه نصب کردم. تابلویی با نزدیک به سی چهره شهید که عکس حضرت آقا بالای آنها بود و جمله یامهدی ادرکنی هم در گوشه دیگر تابلو نوشته شده بود.
بعضی از همسایگان به من میگفتند این تصاویر چیست در مغازهات نصب کردهای. این عکسها را بردار، گفتم این چیزی نیست که شما بتوانید آن را درک کنید، زمان میبرد و من این زمان را گذراندهام. شما در مرحله چندسال قبل من قرار دارید. اهل درگیری لفظی و مشاجره هم نیستم. اگر چیزی را قبول دارید، امیدوارم که با همان چیز، عاقبت بهخیر شوید. شاید در آینده اگر به سمت چیزی که من رفتم بروید، آن را درک کنید.
جلوتر که رفتم، دیدم تصاویر به تنهایی من را راضی نمیکند و این علاقه و محبت در من پیدا شده بود که کار بزرگتری انجام دهم و در آن مقطع نزدیکترین راه را برای نیل به این مقصود را در بسیج می دیدم چرا که بسیاری از شهدا بسیجی بودند و با اینکه قبلا هم در دوران راهنمایی در بسیج ثبت نام کرده بودم اما دوباره در بسیج ثبت نام کردم و از آنجایی که خداوند قدرت جسمانی خوبی به من داده است دوست داشتم آن را در این مسیر خرج کنم.
*امید لرستان: کی وارد بحث روشنگری در فضای مجازی شدید؟
در اینستاگرام پیجی درست کردم که ترجمه تصویری آیات قرآن را در آن پست میکردم. معتقدم بودم من گمراه بودهام و آیات قرآن من را در مسیر درست قرار داده، پس باید در این مسیر فعالیت کنم تا شاید یک نفر دیگر مثل من تحت تأثیر قرار بگیرد. از طریق همان اپلیکشنی که داشتم، ترجمه صوتی و تصویری قرآن کریم را ضبط میکردم و به صورت کلیپ سه چهار دقیقهای در پیج پست میکردم.
گذشت و به اوایل اغتشاشات و مرگ خانم مهسا امینی رسیدیم. اوضاع شلوغ شد و هجمهها به سوی جمهوری اسلامی زیاد شد. از آنجایی که فن بیان خوبی داشتم ، تصمیم گرفتم ویدئو ضبط کنم. دوربین گوشی را جلوی ترازوی مغازه میگذاشتم و ابتدا درباره خیانتهای پهلوی ویدئوهایی مطابق تاریخ و مستندات ضبط میکردم و در صفحهام قرار میدادم.
کمکم به سمت توضیح فلسفه جمهوری اسلامی رفتم و میگفتم خیانت چهار مسئول، دلیلی بر بدی جمهوری اسلامی نیست. مسیر اصلی و ابتدایی جمهوری اسلامی چیز دیگری است. درباره تهاجم فرهنگی توضیحاتی میدادم. بهعنوان مثال میگفتم فرزندان خودتان را با معنویت اسلامی آشنا کنید. ماهواره و سریالهای ترکی که بنیان خانوادهها را هدف گرفتهاند و میخواهند فلسفه زندگی ایرانی اسلامی را نابود کنند میخواهند ما را از فرهنگمان و از دین اسلام دور کنند.
اغتشاشات شدت بیشتری گرفت و من نیز بهصورت دائمی ویدئو میگذاشتم. روزی در یکی از ویدئوها اشاره کردم که مرگ خانم امینی یک فتنه است، طبق فیلمی که پلیس تهران منتشر کرده این خانم به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. اگر هم مطالبهای وجود دارد باید از راه درست بیان شود؛ نه اینکه مأمور نیروی انتظامی را وسط خیابان به آتش بکشند و به خیمه امام حسین هتک حرمت شود یا اینکه چهل نفر روی بسیجی بیگناهی بریزند و او را بزنند و بکشند.
می گفتم همان طور که شما مطالبهای دارید، آنها هم مطالبه دارند. وقتی شما از مسئلهای دفاع میکنید، او هم وظیفه دارد از مسئلهای دفاع کند. نباید اینگونه باشد که اموال عمومی را به آتش بکشیم. بهجایی رسیدیم که اینستاگرام و واتساپ فیلتر شدند و از آنجایی که مدل گوشیم پایین و اندروید چهار بود فیلترشکنهای جدید روی ان نصب نمی شد .
**شناسایی محل کسب شهریار دلفان توسط چند پیج مزدور و صدور فتوای مرگ
هرکاری میکردم، نمیتوانستم فیلترشکن نصب کنم، پس دسترسی من به پیجم قطع شد. غافل از آنکه زیر پست های پیجم، بعضی پیج های ضد دین و انقلاب فتوای مرگم را صادر کرده اند هرچه فحاشی، انجام دادهاند از همه آنها اسکرین شات دارم. از آخرین پستی که گذاشته بودم، اسکرین گرفته بودند و فتوای مرگم را داده بودند.
یک پیج اینستاگرامی ضد انقلاب هم عکسم را منتشر کرده بود: بسیجی، لر خرمآباد، به آدرس فلان. به سراغ او بروید. این عکس را شب بعد از واقعه بچههای امنیتی برایم آورند و به من نشان دادند. حتی بعد از اینکه مورد ضرب و شتم قرار گرفتم نیز در پیجشان اعلام کردند که فلان بسیجی به درک واصل شد. آن شب بود که من متوجه قضیه شدم.
** 5 اوباش مزدور با ماشین پلاک تهران و قمه به مغازه حمله کردند
زمانیکه ضاربین حمله کردند، در تاریخ 27 مهر ماه، ساعت هشت و پنچ دقیقه شب، گروهی چهار نفره، با سر و روی پوشیده، با شمشیر وارد مغازه شدند. یک نفر دیگر هم از پشت ویترین، جلوی ورودی مغازه فیلمبرداری میکرد. شروع به ضرب و شتم من کردند و حس میکنم فرد فیلمبردار در حد چند ثانیه فیلم گرفت و رفت.
بنظرم او راننده بود که فیلمش را گرفت و سوار ماشین شد. با من درگیر شدند؛ اما سکوت کرده بودند. هربار که من را میزدند، من فریاد یا خمینی سر میدادم. آنها نیز ضربه را محکمتر میزدند. چون نمیتوانستند مدت زیادی بمانند، چند شعار ضدانقلابی دادند و من را تهدید کردند که آخرین بارت باشد به رضاخان توهین میکنی و سپس سوار بر یک پژوپارس سفید پلاک ایران20 متواری شدند.
*امید لرستان: این ماجرا چند دقیقه طول کشید؟
شاید بیش از 5 دقیقه طول کشید. من با آنها درگیر شدم و حتی یکی از آنها را گرفتم و با سر و صدا از همسایهها خواستم که به پلیس 110 اطلاع بدهند. بدنم خونی بودم و یکی از آنها را گرفته بودم و نمیگذاشتم برود. چون در ابتدا نمیدانستم چه کسانی هستند و از کجا آمدهاند ان قدر بدنم خونی و زخمی بود که فردی را که گرفته بودم از دستم فرار کرد. وقتی شعار ضدانقلاب سردادند و گفتند نباید به رضاخان توهین کنی، متوجه چیزهایی شدم. ولی هنوز ذهنم درگیر مسئله ضرب و شتم بود. وقتی به بیمارستان رفتم بچههای امنیتی آمدند، قضیه را برایم تعریف کردند.
** 12 ساعت در اتاق عمل بودم 550 بخیه خوردم!
من را مورد ضرب و شتم قرار دادند. روی سرم بیشاز ده نقطه، پشت گردنم از دو قسمت، نزدیک به شاهرگم، پشت کتفم از چهار قسمت بهصورت عمیق، روی بازوی سمت چپم، روی دست چپم دو قسمت عمیق، تاندون عضله روی دست چپم، انگشتان دست راستم، پیشانی از دو قسمت، شکستهشدن بینی، شکافته شدن مهره کمر، پشت ران پای چپ و راست و در مجموع با بخیههای خارجی و داخلی، 550 بخیه خوردهام.
حوض خونی را تصور کنید که فردی درون آن بیفتد، تمام لباسهایم غرق خون شده بود. خون در چشمانم خشک شده بود و واقعاً چیزی نمیدیدم. چون بیمارستان شفا به ما نزدیک بود، شخصاً به بیمارستان مراجعه کردم. به همسایهها میگفتم من را به بیمارستان برسانید، میگفتند باید پلاستیک روی صندلی بیاندازیم. چون واقعاً آنقدر خونی بودم که روی هر صندلی مینشستم باید آن را دور میانداختی. میگفتم پول صندلی را خودم میدهم، من را ببرید. من اگر بمانم، میمیرم. دیدم فایده ندارد و خودم پیاده به سمت بیمارستان رفتم. چون بیمارستان یک کوچه با ما فاصله دارد. آنجا هم پانسمان اولیهای کردند و گفتند بیمه داری؟ گفتم نه. گفتند اگر بیمه نداری، شاید صد میلیون تومان هزینهات بشود.
از آن جایی که چنین پولی نداشتم با آمبولانس از بیمارستان شفا به بیمارستان عشایر منتقل شدم و پس از پانسمان دوباره و تزریق چند واحد خون و چند ساعت مراقبت و پرستاری، ساعت 7 صبح فردا به اتاق عمل رفتم و تا غروب خورشید بدنم را دوخت و دوز کردند که ماحصل آن 550 بخیه داخلی و خارجی بود.
*امید لرستان: آیا این حادثه عارضه جسمانی بهبود نیافتهای هم برایت داشته است؟
الان پساز گذشت چندین ماه از این اتفاق، کافیست مقداری به زخم های التیام یافته سرم با دست فشار وارد کنم تا دوباره خونی شوند و اعصاب دستان چپ و راستم هم از کار افتادهاند و هیچ حسی ندارند ولی به هیچ عنوان پشیمان نیستم و همین حادثه سبب شد که دوستان بسیاری هم پیدا کنم و پنجره جدیدی در زندگی من گشوده شود.
*امید لرستان:شهریار دلفان با شجاعت برای روشنگری در آن فضای غبارآلود اینستاگرام احساس وظیفه میکند دست به گوشی میشود و جور جهاد تبیین نکرده دیگران را به دوش میکشد و در این راه مورد حمله منافقین مزدور قرار میگیرد. آیا در این مسیر مسئولان کمکی به شما کردهاند؟
به نظرم این سوال را شما بهتر است از آقایان بپرسید و این من نیستم که باید پاسخ بدهم.
*امید لرستان: شاید بعضی از مسئولان نسبت به وظیفه خود در قبال شما کوتاهی کردهاند و اصلا شاید بعضی دیگر هم از وجود شخصیتی به اسم شهریار دلفان و فداکاری کم نظیرش اطلاعی نداشته باشند و الان این زمینه فراهم شده که علاوه بر معرفی شما، حداقل پای درد دلتان هم بنشینیم و خواستههایتان به گوش مسئولان برسد.
آن روزی که برای دفاع از اهل بیت علیه سلام و انقلاب و محبت امام خمینی گوشی را دستم گرفتم هیچ وقت فکر نمی کردم سرنوشت زندگی من این مدلی رقم زده شود. دوست داشتم بی تفاوت نباشم و آن انقلاب درونی که خدا به وسیله قرآن در قلبم به وجود آورده را به دیگران به اشتراک بگذارم و تجربه زندگی خود را برای مخاطب های پیجم بیان کردم تا شاید دست چند نفری را بگیرم و در این اغتشاشات سر از تباهی و ظلمت در نیاورند.
** مشتریهایم پس از حادثه 10 برابر کمتر شد
مغازه خوارو بارفروشی داشتم و الحمدالله خدا روزی خود و خانوادهام را می رساند و هر ماه 5 میلیون کرایه مغازه و 2 میلیون و پانصد هزار تومان هم کرایه منزل پرداخت میکردم اما پس از این حادثه ،90 درصد مشتریهایم را از دست دادم و از فروش روزانه 3تا 5 میلیون به روزی 400 هزار تومان رسیدم.
*امید لرستان: علتی داشت که مشتریهایت کم شدند؟!
پس از بهبود زخمهایم و باز کردن دوباره مغازه، بسیاری از مردم محل ترسیده بودند و هر آن منتظر بودند دوباره این حادثه تکرار شود و از طرفی عدهای هم به بنده انگ جاسوس نظام را زده بودند و این شد که سود فروش به روزی 80 هزار تومان رسیده بود و طی این چند ماه، از دخل مغازه برای امرار معاش استفاده میکردم که نتیجه این شد که 120 میلیون بدهی بالا بیاورم و هم اکنون که در خدمت شما هستم چند روزی است که مغازه را جمع کردهام و سادهتر بگویم ورشکست شدهام.
*امید لرستان: یعنی مسئولان کاری برایت انجام ندادند؟
در این چند ماه خیلی از مسئولان به عیادتم آمدند و خودشان بدون اینکه بنده از آنها بخواهم قولهای دادند اما هیچ کدام عملی نشد و در حد وعده ماند. روز نخستی که بنده این مسیر دفاع از انقلاب را انتخاب کردم فقط برای آن انقلاب درونیم و محبت به خدا و اهل بیت و امام خمینی ره بود حالا هم که این اتفاق برایم افتاده ذره ای پشیمان نیستم اما شاید خانواده ام به این باور من نرسیده باشند که باید تحمل کرد و دم از وضعیتم نزد و این را هم بگویم اصلا خانمم نمی داند که در مدت 6 ماه گذشته 120 میلیون تومان قرض کرده ام تا بتوانم اجاره مغازه و منزل و خرج یک زندگی چهار نفره را تامین کنم.
من حتی هنوز موفق به پرداخت هزینه 30 میلیون تومانی بستری و جراحی در بیمارستان عشایر هم نشدهام.
*امید لرستان: پشیمان نیستید؟
برادر عزیز اگر تعریف و ناخالصی در گفتارم نباشد 100 بار دیگر حاضرم در چنین معرکههایی وارد شوم چرا که راه خود را پیدا کردهام و این همان راه شهداست و از خدا میخواهم که خانوادهام هم در این مسیری که انتخاب کردهام صبوری به خرج دهند و با ناملایمتها بسازند.
** 3 تن از ضاربانم که دستگیر شده بودند آزاد شدند
*امید لرستان:جناب دلفان در پایان این گفت و گو اگر صحبت نگفتهای دارید بفرمایید
دشمنان اخلاق و انسانیت فکر کردند که با زدن چند قمه و شمشیر به شهریار دلفان او را تنبیه و خار خواهند کرد و او را از هدفش منصرف میکنند اما با هر ضربتی که میخوردم یا خمینی را زمزمه میکردم و وقوع این اتفاق سبب شده که دوستان مانوس و همدل بسیاری پیدا کنم و این را هم باید بگویم سه نفر از ضاربانم که دستگیر شده بودند متاسفانه آزاد شدهاند و شنیدهام که بعضی از آقایان گفتهاند عفو رهبری شامل حال آنها شده است در صورتی که این ها ضارب بنده هستند و شاکی خصوصی دارند و رضایتی از طرف من هم داده نشده است و اگر در استانی دیگر چنین اتفاقی صورت میگرفت و فیلمی از این حادثه اگر وجود میداشت ممکن بود حکم افساد فی الارض به آن ها داده شود اما حالا چطور آزاد شدهاند خوب است مسئولان قضایی استان توضیح دهند و بدانند که حساب و کتاب قیامتی هم هست و باید پاسخگوی خدا و بنده خدا باشند.
انتهای پیام/
/.انتهای پیام
مرحبا به همچین شیر مردی از یه مرد لر غیر از این بعید نیست واز مسئولان خواهشمندیم که به این جوان رسیدگی کنند وتا جوانای دیگری هم تشویق به این کار بشن
ماشاءالله به این جوان عزیز و جانباز حقوق حقیقت
مسولیت کجای کارند آقای استاندار کجایی به فکر این قهرمان باش
دورود بر شهریار عزیز
یک مرد به معنای واقعی
پرچمت بالاست مرد
پرچم شیر مرد لر بالاست ،
کجایید ، مسئولین امر ، حمایت خود را همه جوره اعلام کنید .
یا علی .
شیر مرد لر مسولین فراموش کارند تو سزاوار حمایت خداوند و اهل بیت هستی
سلام، ایشون رو از نزدیک و از همون روزهای اول حادثه میشناسم و در ارتباطیم ، فقط این رو بگم ای کاش زودتر از اینها و حتی الان هم دیره و به مشکلات جدی این جوان رسیدگی بشه و بعضی مسئولین بی تفاوت و بی غیرت کمک کنند مشکل ایشون حل بشه