بیشترین بی مهریها به من شد/ تمام نقشههای جنگ را جمع آوری کردم /بلدچی، قسمتی از تاریخ جنگ لرستان است

بلدچی ضمن احیای یاد و نام رزمندگان لرستان در جبهه ها، به علت حضور مستقیم اسماعیل سپهوند در عملیاتها توانسته خود را به عنوان یک سند دسته اول تاریخی در دفاع مقدس معرفی کند. این کتاب ارزشمند حاصل سالها تلاش مولف در راستای گردآوری، ثبت و تدوین خاطراتش است. در گفت وگوی معصومه عباسی با اسماعیل سپهوند سعی بر آن شد که پشت صحنه تدوین این روایت بلند را به خوانندگان این سطور بنمایانیم.
چه شد که به فکر ثبت خاطراتتان افتادید؟
ابتدا به فکر مکتوب کردن خاطراتم نبودم. ضمن اینکه بعد از جنگ نشستم یک مقدار از خاطراتم را نوشتم، البته به صورت خیلی کلی. گذشت و ادامه ندادم. چون من در تمام صحنههای عملیاتهای لشکر 57 بودم، خیلیها پیشنهاد میدادند که خاطراتم را ثبت کنم. اما من قبول نکردم تا سال 86 و 87.
چرا اینقدر دیر به فکر ثبت خاطراتتان افتادید؟
اول به این علت که فرهنگش در استان ما نبود. دوم اینکه نهادی نبود که مجری این کار باشد و بخواهد خاطرات را جمع کند. یکی هم اینکه من فکر نمیکردم خودم بتوانم این کار را انجام دهم. بلاخره تقدیر بر این بود که خاطراتم را ثبت نکنم. ضمن اینکه در استان خودمان کسی به این فکر نبود. نه فرماندهان سپاه به فکر بودند. نه حوزه هنری به فکر بود. نه اداره ارشادی بود. نه چیزی به اسم حفظ آثاری وجود داشت. تا زمانی که آقای ناصر فرید رییس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان شد.
از چه زمانی به طور جدی شروع به ثبت خاطراتتان کردید؟
از سال 88 قبل از آن چند جا به عنوان کارشناس ثبت خاطرات و نقد کتابها دعوت شدم. از طریق حفظ آثار و سازمان تبلیغات اسلامی. من آنجا به عنوان کارشناس نظامی حضور داشتم و صحبتهایی کردم. آنجا بود که خیلی از داستاننویسهایی که در جلسه حضور داشتند، آمدند اصرار میکردند که چرا خودت نمینویسی؟ در همان جلسات یک کتاب به من دادند که من را به نوشتن ترغیب کرد. قبل از این کتاب هر چه کتاب میخواندم، هیچکدام به دلم نمینشست. یا غلو بود یا کم بود یا…
چه کتابی بود که شما را به نوشتن ترغیب کرد؟
کتاب سفر به گرای 270 درجه که مولف آن احمد دهقان بود. با این که رمان بود اما خیلی به واقعیت نزدیک بود. چون براساس خاطرات یکی از رزمندگان هم نوشته شده بود. مطالعه کتاب سفر به گرای 270 درجه این جرات را به من داد که شروع به نوشتن کنم. بعد هم بچههای داستاننویس خرمآباد نوشتههایم را دیدند. نظرشان این بود که ادامه بدهم و بنویسم. تا سال 91 و 92 مینوشتم. دیگر من کارم تقریبا تمام شده بود که با بعضی از داستان نویسها، از جمله آقای کرمرضا تاجمهر، ارتباط برقرار کردم. بعد هم با آقای سامان سپهوند، مسئول دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری حوزه هنری آشنا شدم.
وقتی که شروع به نوشتن کردید، از چه روال و روشی برای گردآوری، ثبت و تدوین خاطراتتان استفاده می-کردید؟
ابتدا محفوظاتم را روی کاغذ آوردم. در مسیر نوشتن در رابطه با تاریخ اتفاقات با مشکل رو به رو میشدم. برای بعضی از ماموریتهای لشکر 57 هیچ سند، مدرک و حکمی وجود نداشت. برای رفع این مشکل باید با همرزمانم صحبت میکردم. گاهی از روی تاریخ مجروحیت بعضی از رزمندگان، تاریخ اتفاقات دیگر را پیدا میکردم. تنها راهی که به ذهنم میرسید، همین بود. روی تاریخ اتفاقات خیلی کار کردم. دیده بودم که در بعضی از کتابها، مثل کتاب هم مرز با آتش، اشکالاتی درمورد تاریخ اتفاقات وجود دارد. در بلدچی نباید مرتکب این اشتباهات میشدم. بعد از مدتی هم یکسری اسناد به دستم رسید. مثل اسناد هدایت عملیاتها؛ اسناد جلسههای قبل از عملیاتها و جلسههای بعد از عملیاتها و…
از طریق سپاه به دستتان رسید؟
خیر.
پس از چه طریق اسناد را پیدا کردید؟
بعضیهایشان را از طریق بنیاد حفظ آثار. یک کار خوبی هم انجام دادم و تمام نقشههای جنگ را جمع آوری کردم. زمانی عدهای تمام نقشههای سپاه را سوزاندند. متاسفانه به اندازه یک اتاق شش متری کالک و سند و نقشه را سوزانده بودند!
زمانی که هنوز شروع به نوشتن نکرده بودم تمام نقشههای جنگ را جمع کرده بودم. بعدا که شروع به نوشتن کردم نقشهها را به دیوار اتاقم چسباندم. دقت میکردم که نام مکانها، مسافتها و ارتفاعات را درست بنویسم. بعضی تاریخها را هم از روی تقویمهای قدیمی پیدا میکردم. با آقای احمد بیرانوند هم آشنا شده بودم. جلد یک را ایشان ویرایش کرد. از ایشان خیلی یاد گرفتم.
به نظر من یک تدوینگر باید داستان نویس خوبی هم باشد. من یاد گرفتم از تکنیکهای داستان نویسی مانند تعلیق، شخصیت پردازی و… استفاده کنم که کارم کشش لازم را داشته باشد.
با سامان سپهوند هم ارتباط داشتم، سامان هم نوشتههایم را خواند و خیلی زحمت برای چاپ کتاب کشید. با توجه به وضعیت استان، اگر ایشان نبود، کتاب چاپ نمیرسید.
در جمع داستان نویسهای استان با یکی از دوستان به اسم آقای محمد قنبری آشنا شدم. یک گروه چهار نفره تشکیل دادیم از آقای قنبری و همسر ایشان و پسرعموی ایشان که هر سه نفر نویسنده هستند. از دو سه سال قبل، هفته ای یک بار در منزل آقای قنبری جمع میشویم و نوشته هایم را بازخوانی میکنیم. آنها اشکالات و ابهامات کتاب را خیلی خوب مطرح میکنند و من اشکالات را رفع میکنم.
یک مطلب دیگر این که کتابهایی که نوشته میشوند معمولا فقط شهدا را معرفی میکنند و در معرفی شهدا هم کمی بزرگنمایی میکنند. ولی من سعی کردم در معرفی شهدا، بزرگنمایی نکنم و همچنین رزمندگانی که در جبهه شهید نشدند را هم معرفی کنم. در جلدهای سه و چهار بلدچی این را بیشتر خواهید دید.
من در کتابم به قول فردوسی میگویم: فریدون فرخ فرشته نبود!/ ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت این نیکویی / تو داد و دهش کن فریدون تویی.
هیچ کدام از ما رزمندهها فرشته نبودیم. آدمهای عادی بودیم. من زمانی که به جبهه رفتم، بچه بودم. آرام آرام با برخورد با رزمندهها و… یک سیر تکامل را طی کردم. یک بچه که به جبهه رفته را از پایینترین سطح تا جایی که رسیده را نشان دادهام.
یکی از ویژگیهای برجسته بلدچی ذکر فوقالعاده جزییات وقایع است. با توجه به اینکه شما از فضای جبهه و جنگ فاصله گرفته بودید، چطور توانستید جزییات را با این دقت ثبت کنید؟
کارِ ما مثل کارِ گردانهای پیاده نبود. به خاطر فضای کاری ما در اطلاعات عملیات، زمانی که به شناسایی میرفتیم، میبایست با تمام وجود منطقه را درک کنیم. خیلی از مناطق را با دوربین ذره به ذره نگاه میکردیم. نقشه ها را تجزیه و تحلیل میکردیم. دوباره میرفتیم دیدگاه برای دیده بانی. شبهای متوالی طول میکشید تا منطقه هایی را شناسایی کنیم. با این همه رفت و آمد، با منطقه خو میگرفتیم. بعد باید برای مسئول اطلاعات و فرمانده لشکر و گروههای دیگر و فرماندهان گردانها و… توضیح میدادیم. به این صورت اطلاعات شناسایی برای ما بارها تکرار میشد.
نکته خیلی مهم دیگر اینکه بعد از جنگ برای تفحص پیکر شهدای لشکر دوباره به همان مناطق رفتم. یادم میآید، فقط سه ماه در منطقه چذابه بودیم. در طی مدت تفحص تمام اطلاعات مناطق دوباره برایم یادآوری و تکرار شد. در جمع های دوستانه با رزمندگان هم خاطراتم را تعریف میکردم و دوباره تکرار و تکرار و تکرار…
ثبت و تدوین دو جلد اول بلدچی چقدر طول کشید؟
دقیق نمیدانم. چون من چهار جلد را آماده داشتم، بعد رفتم دنبال چاپ. این کتابها بعد از نوشتن باید چندین بار بازخوانی شوند. هر جلد بلدچی را شاید دو سه سال باید وقت گذاشت تا آماده شود. بلدچی خیلی کار دارد. سعی میکنم روی جزییاتش هم با دقت کار کنم. گاهی برای پیدا کردن اسناد و مدارک باید به شهرهای دیگر مثل کرمانشاه میرفتم. حالا چه اسنادی؟ یک، دو یا سه خط! من ضمن اینکه دارم کتاب خودم را مینویسم، اسناد را هم جمع آوری میکنم. البته برای دیگر پژوهشگران هم تبدیل به مرجعی برای اسناد خواهد شد تا اگر کسی خواست تاریخ ها را پیدا کند، به راحتی دسترسی داشته باشد. دقت زمان رخداد وقایع در بلدچی گاهی در حد دقیقه است. مثلا ساعت پنج و چهل و دو دقیقه خط شکسته شد.
زمانی من به فرمانده لشکرها و مسئول واحدهای قدیمی گفتم بگردید یک ایراد پیدا کنید. آقای کشکولی که خیلی با دقت خوانده بود، خودش گفت اقا پیدا نکردم! گفتم چرا! در دو جا اشکال دارد. گفت کجا؟ گفتم فلان جا به جای گردان مالک اشتر نوشته محرم. آن را هم من نوشتم ولی ویراستار اصلاح نکرده است.
یکی از مطالبی که به ذهنم میرسد این است که راستی آزمایی خاطرات خیلی مهم است. البته کار بسیار بسیار سختی است. من سعی کردم بلدچی قابل راستیآزمایی باشد و هیچ کدام از این ایراد و اشکالها را نداشته باشد. ضمن اینکه حتما ایراد و اشکال هست؛ اما ایراد و اشکال کارهای من بیشتر ویراستاری است که در جلدهای جدید سعی کردهام برطرف کنم.
در مسیر ثبت و تدوین خاطراتتان چه تلخیهایی را پشت سر گذاشتید؟
وقتی که کارم را شروع کردم خیلی از دوستان می گفتند: «بابا حوصله داری؟ بیکاری؟ بیا برو دنبال پول درآوردنی… این چیه؟ بعد از سی سال میخوای بنویسی؟!» یک بار معاون وقت سپاه استان خیلی رک به من گفت: «بیکاری؟! این چه کاریه که میخوای انجام بدی؟!» بیشترین بی مهریها به من شد. ولی من ادامه دادم و کسی جلودارم نبود. جز حوزه هنری، هیچکس حمایتم نکرد. الان هم همینطور است.
یکی دیگر از مواردی که هست، متاسفانه حق تالیف مولف را نمیدهند. الان نزدیک دوسال گذشته است، از ده درصدی که قرار بوده بدهند، هنوز یک ریال ندادهاند. یکی از مصیبتهای مولف همین است. اما من نیت کردهام تمامش کنم و بجز بلدچی، کارهای دیگری هم برای تدوین دارم. ولی خب این مشکلات هم بر روند کار تاثیر دارند.
در زمان تدوین کتاب، یادآوری خاطرات دوستان شهیدتان شما را ناراحت نمیکرد؟
منزل ما یک زیرزمینی دارد. تصمیم گرفتم برای نوشتن به آنجا بروم. یادآوری خاطرات دوستان شهیدم ناراحتی دارد اما اینجا آزاد هستم. اگر بخواهم گریه کنم، راحت میتوانم گریه کنم و اگر بخواهم بخندم، راحت میتوانم بخندم. یک مدتی هم بود که چون زیاد با خاطرات درگیر بودم، اکثر شبها خواب میدیدم. الان هم گاهی همینطوری هست. این کار برای من لذتبخش است. چون میدانم مثلا حسین منصوری از این شهر رفته، ولی حالا زنده شده. علیراست رفته ولی حالا زنده شده. ضمن اینکه ناراحتکننده است اما وقتی نتیجه کار را میبینم، برایم لذتبخش است.
کتاب در مسیر چاپ حذفیات هم داشت؟
بله، جلد اول حذفیات داشت. پنج شش صفحه را حذف کردند.
من خیلی از مسایل را رک و پوست کنده گفته بودم. اما در ادامه مسیر یاد گرفتم چطور بنویسم که حذف نکنند. به همین خاطر در جلد دوم دیگر حذفی نداشتیم. البته محیط حوزه هنری هم خیلی بهتر است نسبت به بقیه جاها.
بلدچی تقریبا نیمه راه را در مسیر چاپ طی کرده. بازخوردی که از مخاطبین راجع به کتاب گرفته اید چطور بوده؟ آیا مخاطبین توانستهاند با خاطرات شما ارتباط برقرار کنند؟
یک کانال هست در تلگرام به اسم بلدچی. نظر تعدادی از خوانندگان کتاب در آنجا گذاشته شده، میتوانید ببینید. البته با مردم هم در ارتباط هستم. بیش از آن چیزی که خودم فکر میکردم تاثیرگذار بوده. مثلا یک خانمی تماس گرفت و گفت: «من در فلان جا، حسین که جلو بوده و شما نفر دوم بودی، من نفر سوم پشت سرتون بودم. یعنی باهاتون بودم تمام مدت. درطول مطالعه کتاب من فکر میکردم که خودم باهاتونم».
از نظر مخاطبین مهمترین نقاط قوت و ضعف بلدچی چه بوده؟ آیا به شما منتقل شده؟
تنها اشکالی که از این کتاب میتوانند بگیرند، بحث ویراستاری در جلد اول است. بعد از چاپ جلد اول چند جا جلسات نقد برگزار کردند که من هم به عنوان نویسنده حضور داشتم. اشکالاتی که به کتاب میگرفتند اشکالات ویراستاری بود. در جواب میگفتم من خودم ایراد از این کتاب میدانم که بجز خودم هیچ کس نمیداند! ضمن اینکه این ایراد به ویراستار کتاب برمیگردد. مثلا ویراستار همه ماشینها را «خودرو» نوشته بود… مثلا من نوشته بودم سوار عقب لندکروز شدیم. ویراستار نوشته بود سوار خودرو شدیم! من نوشته بودم سوار مینیبوس یا سوار عقب کمپرسی شدیم، ویراستار نوشته بود سوار خودرو شدیم! حالا شما فکر کنید در زمستان که دو متر برف روی زمین جمع شده کسی برود عقب کمپرسی! این وضعیت حتما با خودرو تفاوت دارد. من خودم هم میدانم که ایراد ویراستاری دارد. یک مورد همین بود که گفتم. البته کسی نمیداند، مگر اینکه از خودم شنیده باشد!
یکی از حسنهای کتاب هم که در جلسات نقد مطرح میشود، «زبان» کتاب است. میگویند وقتی کتاب را میخوانیم معلوم است که شما لر هستید.
سهم ادبیات در کتاب بلدچی چقدر است؟ سهم تاریخ چقدر؟
بلدچی را میشود به یک مثلث تشبیه کرد. یک ضلعش ادبیات و یک ضلعش تاریخ است. یک ضلعش هم خاطره است. خودم اینطور احساس میکنم. کسی نمیتواند به کتاب اشکال تاریخی بگیرد. زاویه دید انسان 120 درجه است. من دیدههای خودم را نوشتهام و گاهی هم شنیدهها. کاری با پشت سرم نداشتهام ببینم چه شده!
ولی سهم ادبیات در کتاب من زیاد است. من یاد گرفتم چطور فلش بک بزنم در داستان. چطور از تعلیق استفاده کنم. چطور شخصیتپردازی کنم. چطور فضاسازی کنم. استفاده از این ابزارها را از ادبیات یاد گرفتهام.
آیا اگر بلافاصله بعد از جنگ خاطراتتان را ثبت میکردید، به همین شکل میشد؟ یا گذر زمان در ثبت خاطرات بر ضعف یا قوت بلدچی اثرگذار بوده؟
خیر. فکر نمیکنم این اثر میشد. آن زمان هیچ یک از این امکانات و تجهیزات نبود. آن زمان اسناد نبود. هیچ کدام از این سندها را نداشتم. قسمت نبود که من آن موقع بنشینم و بنویسم. الان خیلی بهتر شده. دسترسی به اسناد راحتتر است. ضمن اینکه گذر زمان یک مقداری مشکلساز هست. ولی با همین گذر زمان هم اگر کسی بخواهد و روی این کار تمرکز کند، ذهن انسان مثل کامپیوتر که میزنی مطالبی که حذف شدند بالا میآیند، حوادث را به خاطر میآورد. به نظر خودم اگر آن موقع مینوشتم، به خوبی الان نمیشد. چون نه فضای این کار وجود داشت، نه من خیلی چیزها را یاد گرفته بودم و نه کسی بود که به من یاد بدهد. به نظر خودم تقدیر این بوده که اینقدر طول بکشد.
قطعا اگر کسی ده سال پیش این کتاب را با این کیفیت انجام میداد، مثل بمب صدا میکرد. یکی از معضلات و مشکلات ما این است که کسانی که در راس کار هستند، درست کار نمیکنند. امسال کانون بازنشستگان لرستان، کتاب را فرستاد برای انتخاب نخبهها در نیروهای مسلح کشور. از نیروهای مسلح استان لرستان فقط کتاب من توانست مقام اول را در کشور به دست بیاورد. یکی از این معضلات همین است که زیاد به داشتههای خودمان اهمیت نمیدهند و سعی نمیکنند که اینها شناخته شوند.
مهمترین تجربیات شما در حوزه تاریخ نگاری دفاع مقدس چیست؟
شما اگر بخواهی درمورد عملیاتها مطلب بنویسی باید تمام زیر و بم و ریز مسائل را بدانی. باید بدانی نقشه چیست؟ مسیر رفت و آمد نیروها را بدانی. من حتی ارتفاعات محلی را هم در کتاب ذکر کردهام. باید کامل بر جغرافیای مناطق عملیاتی مسلط بود.
تاریخها باید دقیق باشند. باید کمتر تجزیه و تحلیل در کتاب باشد. نویسنده باید به تجزیه و تحلیل کاری نداشته باشد. فقط مشاهدات و مطالبی را که گفته اند، ثبت و ضبط کند.
نقش خانواده شما در تدوین بلدچی چه بود؟ همسر محترم و فرزندانتان چقدر شما را همراهی کردند؟
از وقتی شروع به نوشتن کردم، دیگر در منزل مسوولیت آنچنانی بر روی دوشم نیست. خیلی از خریدها و کارها را خودشان انجام میدادند. اگر خانم نبود، بچهها نبودند و کمک نمیکردند، قطعا نمیتوانستم بنویسم. کمک کردند که من بتوانم راحتتر بنویسم.
آینده بلدچی را چطور میبینید؟
از همان روز اول که کارم را به آقای تاجمهر نشان دادم، خب یک کار ناپخته و خامی بود، ایشان گفت که آینده کار خیلی روشن است.
کار را به آقای علیرضا کمری که یکی از نویسندگان و پژوهشگران برجستۀ این عرصه هستند نشان دادهام. با وجود مشغله های که ایشان دارد، کارم را مطالعه و اشکالات کار را بیان کرد. آقای کمری میگفت، از روی جلد یک و دو بیش از 200 فیلمنامه میتوان نوشت. خودم هم به آینده امیدوارم. ان شاالله که بلدچی خوانده شود.
کتاب بلدچی را به کدام یک از دوستان شهیدتان تقدیم میکنید؟
من کتاب را برای تاریخ نوشتهام. تقدیم کردن به اسم، فایده ندارد. این که شهدا معرفی میشوند، خیلی مهم است. همه شهدا در این کتاب سهم دارند. اینکه روی کتاب ننوشتم تقدیم به چه کسی، چون کتاب متعلق به همه است. بلدچی، یک قسمت از تاریخ جنگ استان لرستان است. تقدیمش میکنم به همه مردم ایران.
کدام شهید بیشترین تاثیر را بر روی شما گذاشته؟
واقعیت این است که من با همه شهدا دوست بودهام و از هرکدام چیزی یاد گرفتهام. از توکل یک چیز، از حسین یک چیز و… شاید بعضیها بگویند من خیلی تحت تاثیر شهید حسین منصوری بودهام. ولی به نظر خودم اینطور نبود. فقط اینکه ما همیشه در یک گروه بودهایم. آقای شاهرخی زمانی با من تماس گرفت و گفت: «چرا از توکل کم نوشتی؟» گفتم: «مقصر شما بودید! چون هیچ موقع من رو توی گروه توکل نمینداختین. همیشه من در گروه حسین بودم». ایشان گفت: «حرفت منطقی و درست است… مقصر من هم نبودم، مقصر حسین بوده! همیشه قبل از تقسیمبندیها میآمد و میگفت اسماعیل در گروه من باشد».
اگر زیاد از حسین نوشتم، به این خاطر بود که همیشه در یک گروه بودیم. همیشه با هم بودیم.
من ضمن اینکه میگویم از هر کدام چیزی یاد گرفتم، ولی خودم میدانم که شاگرد تنبلی بودهام و هیچ چیز از شهدا یاد نگرفتهام.
به کدام یک از رفقای دوران جنگ و جبهه پیشنهاد میدهید خاطراتش را بنویسد؟
من به خیلیها پیشنهاد دادهام. تا الان هم خودم با دو سه نفر که سوژههای خوبی بودند، مصاحبه کردهام.
به همه پیشنهاد میدهم که حتما بنویسند. نمیدانم کتاب عباس دست طلا را خواندهاید یا نه؟ این کتاب خاطرات یک صافکار است. حتما لازم نیست که کسی جز نیروهای اطلاعات عملیات یا تخریب یا نیروهای پیاده باشد که خاطراتش را بنویسد. در جنگ، حتی یک آشپز هم میتواند خاطراتش را ثبت کند. به هر کسی که یک روز هم در جنگ بوده پیشنهاد میدهم که خاطراتش را بنویسد.
الان مشغول چه کاری هستید و برای بعد از اتمام بلدچی چه برنامهای دارید؟
من دو سه تا کار از خاطرات دوستانم دارم که در حال انجام آنها هستم. ضمن اینکه بلدچی هم هنوز تمام نشده و فعلا کار دارد. خودم احساس میکنم اگر بلدچی تمام شود باید بروم فیلم نامه نویسی آموزش ببینم. چون بلدچی یک نوع فیلمنامه هم هست. حالا با یک تغیراتی میتوان آن را تبدیل به فیلمنامه کرد. به همین خاطر دوست دارم فیلم نامه نویسی یاد بگیرم که بتوانم این کار را انجام دهم.
اگر حرف ناگفتهای مانده، بفرمایید…
متاسفانه در استان ما هیچکس بنا ندارد که در این زمینه کار کند. در کرمان بروید صدها عنوان کتاب چاپ شده. اصفهان، تهران و بقیه استانها هم همینطور. این کارها هم هزینه بردارند. مثلا اگر میروم کرمانشاه دنبال اسناد، نباید از جیب خودم خرج کنم و با ماشین خودم بروم! تا همه نهادها هم آستین همت بالا نزنند این کار درست نمیشود. امیدوارم روزی بیاید که جوانترها با خیال راحت در این زمینهها کار کنند. ضمن اینکه خیلی هم دیر است و زمان در حال از دست رفتن است.
در آخر به همه کسانی که در این زمینه کار میکنند، خسته نباشید میگویم.
گفت وگو از: معصومه عباسی
/.انتهای پیام